سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی | ایمیل من | من در یاهـو | شناسنامه من  RSS  مبادا که بدگمانی بر تو چیره شود که [در این صورت] میان تو و هیچ دوستی، رابطه دوستانه ای برجای نمی گذارد . [امام علی علیه السلام]
بی برنامه گی مفرط جمعه 88 اردیبهشت 25 ساعت 12:50 عصر

                                                        باسمه
اگه حوصله غرغر گوش کردن دارید بخونید البته پلیز...
تازشم طولانیه. هر کی حوصله داره بخونه.

شاید سخت ترین روزهای کاری تو مدرسه رو بشه اختصاصا داد به دو هفته و بنام اون دو هفته زد.. هفته ی آخر اسفند که مدرسه میریم که معمولا بین 22 تا 27 اسفنده و هفته ی آخر سال تحصیلی که قبلا ترها خرداد ماه بود و معمولا از اول تا پنجم یا نهایت ششم خرداد بود. خب ما خودمون رو برا این دو هفته معمولا از قبل آماده کرده و بر توان روحی و جسمیمون برای مقابله با این هفته ، افزون مینماییم اما امسال ما تکلیف خودمون رو نمیدونیم و این یه هفته گم شد.. بله .. گم شد .. حالا در این قسمت برنامه به یه جیغ سیاه بنفش گوش داده تا من جون گرفته و ادامه ی برنامه رو بنویسم  و میتونید یواشکی چند تا هر چی دلتون خواست هم به مسئولین بی برنامه البته تو دلتون، بگین . البته بی زحمت از گل بالاتر نباشه که عواقب برا من نداشته باشه:دی ...

اوخیییییش حالا یه کم راحت شدم. حالا به ادامه برنامه گوش کنین.
از بعد از عید که اومدیم مدرسه کم و بیش از همه شنیدیم که قراره امتحانات پایانی دوم، از 26 اردیبهشت باشه و این عملا یعنی مدارس نهایت تا 23 برقرار رسمی هست . خب میدونین که بچه ها اگه یه شمر هم بالا سرشون نباشه همون 23 رو هم تبدیل به 20 و شایدم کمتر نمایند ، حالا اینا بمونه. ما کم و بیش با این شایعات دست به یقه بودیم و نمیدونستیم که واقعیت چیه که یوهویی، بله یوهویی یه بخشنامه عریض (اریض؟ اریز؟ عریز؟) و طویل اومد و توش نوشته شده بود که امتحانات از 31 اردیبهشت تا 26 خرداد هست و مدیران محترم در روزهای 21 و 23 ، یعنی روز قبل و بعد از انتخابات ، امتحان نگذارند و از این حرفا .. و بعدش انقده تهدید جاتمون نمودند که اگه قبلش امتحان باشه تخلف میشه و فلان و بهمان ...

خلاصه مدرسه ما هم که نمونه ! در ارائه ی برنامه و از این حرفا، اومدیم و سریع السیر با نظر خواهی از بچه ها یه برنامه نوشتیم و بچه ها هم همه راضی و خوشحال و شاد و شنگول که برنامه زمانش خوبه و فلان و از اینا و من گردن شکسته هم که از برنامه نویسی امتحان فارغ البال گشته بودم ، رفتم سر کار بعدی که بهم سپرده شده بود. کسانی که انجام دادند میدونن چقدر سخته . بله رفتم سر برنامه مراقبت ها. فکر کنین بر فرض 14 روز امتحان رو با 600 دانش آموز( سوم ها تو حوزه امتحان میدن) تقسیم کنی بین 60 الی 70 همکار با ساعات کاری مختلف و روزهای متفاوت و نمیدونم درخواستهای جورواجور که یکی بچه ش این ساعت امتحان داره و ... خب تو هم مقید باشی که رضایت همکار رو جلب کنی تا با آرامش بیاد سر جلسه و ....) اووووف بی خیال که یوهویی یه  بخشنامه اومد و بله ... برنامه شد تا 20 خرداد.

بله. برگشتیم سر خونه ی اول و دوباره ما هم یوهویی نشستیم سر یه برنامه دیگه و خب انجامش دادیم. از 31 تا 20 و طبیعتا روز کسر می اومد و یه روز از امتحانای بچه ها بی وقت میشد و خب بچه ها که برنامه قبلی رو خیلی خوش به حالشون بود درک نمیکردن که این چرا یوهویی همچین شد. خلاصه با هر بدبختی بود برنامه با جلب نظر نسبی بچه ها نوشته شد و ما دوباره رفتیم سر خونه ی مراقبت نویسی. در همین اوضاع و احوال از همکارا جسته و گریخته میشنیدیم که فلان مدرسه جلوتر شروع کرده و ما هم که چشم ترسیده شده بودیم ، هی سایت آموزش و پرورش رو زیر و رو میکردیم و هی از اداره پرسش و اداره هم هی ما رو دعوا میکردن که همونه که تو بخشنامه دوم گفته شده.

دقیقا روز 4 شنبه که مراقبت ها نوشته شد و تموم شد و من با همکاری که با کمک هم مینوشتیم و چک میکردیم آخرین کلمه رو نوشتیم و شاد و شنگول برگه عریض ( اریز؟ اریض؟ عریز؟) و طویل مراقبت ها رو بستیم ، یوهویی اخبار جورواجور از اداره و مدارس دیگه رسید. بله . خبردار شدیم که تمام مدارس همجوار از 26 امتحان گذاشتن و از 24 هم مدارس تعطیل ( افتاد چی شد؟؟؟ دقفیقا همون شایعه ی بعد از عید). زنگ زدیم اداره و هر بخش یه جواب به ما داد. امتحانات یه چی میگفت و متوسطه یه چی و اوووووووووووووووف خداااا.

ولش کنین این برنامه ی بی برنامه گی مسئولین رو. فقط بگم مجبور شدم دوباره برنامه رو بیارم خونه و یه شب دیگه بشینم سر برنامه مراقبت ها و دقیقا الان سه روزه که دست چپم شدید درد میکنه. من نمیدونم اما همکارام میگن از فشار عصبیه. اینارم بی یخیال. حالا بشنوین از اون یه هفته ی گمشده.

بله. . . بچه ها دقیقا از اول اردیبهشت در حال اجرای اون یه هفته هستند. هر کار دلشون بخواد از انواع آتیش سوزوندن مصداقی انجام میدن. از دیوار راست رو گرفته میرن بالا تا ...
آهان دیوار گفتم یاد یه چی افتادم. من معتقدم که هر چی اذیت کنی همین دنیا سرت میاد. یادمه تو یه پست براتون نوشتم از دیوار راست بالا رفتن خودم. خب قاعدتا باید سر خودم بیاد دیگه. اما خب بنده ی خدا معاون یکی از پایه ها دو و سه روز قبل داشت از ترس سکته میکرد. آخه زمانی بهش خبر دادن که بچه هاش از دیوار رفتن بالا و ... بله معاون حیاط زمانی اون بچه ها رو گیر انداخته که از یه دیوار دو متری رفتن بالا و .... بذارید بقیش رو یه وقت دیگه مفصل میگم . الان باز فلانی میگه ( جون مادرت انقدر طولانی ننویس).

این رو میخواهید نشنیده بگیرید، نمیدونم نخونده بگیرید، هر چی میلتون میکشه:
یه گوشی گرفتم که کاش نگرفته بودم و ....اینم بعدا میگم. خوووووب؟
یه دعا کوچولو برا من بکنین و .... یا علی...

                                                      یا رب نظر تو بر نگردد.


 
متن فوق توسط خانم ناظم نوشته شده است | نظر دیگران(نظر)


 لیست کل یادداشت های این وبلاگ